Thursday, September 30, 2010

Zed Bazi

يكي از دلايل محبوبيت اين گروه  اين بود كه دخترهاي چشم و گوش بسته رو با انواع و اقسام فحش ها آشنا مي كرد....

بي آر تي هاي بي مسافر

و با تشكر از شهرداري كه با راه اندازي BRT ، ترافيك تجريش را دو چندان كرد....

Monday, September 27, 2010

خرخوان ها به بهشت نمي روند

ديدي بعضيا سر كلاس هي به خودشون فشار ميارن تا يه سوال الكي از استاد بپرسن ؟
آخرشم نفهميدم با اين كارا كجارو گرفتن....

Thursday, September 23, 2010

آخرين نفس هاي پلانكتون در اتاق آبي رنگ

پارسال همين موقع ها بود كه خودمو به در و ديوار مي كوبوندم تا اتاق پايين مال من باشه... اما بعد از يه سال كه داداشم رفت و نتونست طاقت بياره و پشيمون برگشت ، قرار شده براي رفاه حال اونم كه شده ،‌ منو بفرستن پايين ! خلاصه اينكه دارن "جام زهر" را در حلقم ميريزند....

چوپانان خياباني

ميگم اين مردايي كه كنار اتوبان يه چوب گرفتن دستشون و منتظرن تا يكي براي خريد گوسفند بياد سراغشون ، حوصله شون سر نميره ؟


پي نوشت : نون درآوردن و خرج خونواده دادن هم سخته هاااااا 

Saturday, September 18, 2010

شما يادتون نمياد

شما يادتون نمياد ، اون وقتا كون خيارها تلخ بود.....!

Friday, September 17, 2010

باور كن 2

زندگي با Xbox 360 شيرين تر هم ميشه.... !

آيا مي دانيد

آيا مي دانيد که غير ممکن است که بتواني با چشمان باز، عطسه کني؟
آيا مي دانيد که هیچ کس نمی تواند آرنج خود را لیس بزند؟
آيا مي دانيد که افراد چپ دست میانگین عمرشان 9 سال کمتر از راست دستهاست؟
آيا مي دانيد که تمامی خرسهای قطبی چپ دست هستند!؟
آيا مي دانيد که 80% افراد بعد از خواندن این متن سعی میکنند آرنجشان را لیس بزنند؟

Saturday, September 11, 2010

دل پيچه

اي كسانيكه توي توالت لم دادين و مشغول فكر كردن هستيد وعين خيالتون نيست ما پشت در داريم به خودمون ميپيچيم و وقتي به در ميكوبيم با اهم اهم كردن ابراز وجود ميكنيد ! دمتان گرم...

Thursday, September 9, 2010

اندر احوالات شيخ ما 2

در مكتب شيخ نشسته بوديم. مريدي به دلیلی خنده ای برفت که فقط ایشان شنید. شيخ لحظه ای درنگ کرد و سپس فرمود: بخند تا دنیا بهت بشاشه... و همگان نعره برآوردند و جامه بدریدند و سر به بیابان نهادند.

                              في الاحوال ، دفتر دوم ، حكايت چهل و يكم


بابا خفن

اينايي كه پشتشونو ميكنن به دوربين تا بگن عكس ما خيلي شاخه

باور كن

زندگي فرصت لبخند زدن به بدبختي هاست....!

اندر احوالات شیخ ما

شبي چشمانم نخفت . مدام از دنده اي به دنده ديگر شدم.... انديشه ي "ماه بانو" خواب را از چشمانم ربوده بود.


به ناگه حضرت براي نوشيدن جرعه اي آب به سراي من آمد. با خود گفتم الآن است كه بگويد كارد به آن شكمت بخورد كه آنقدر خورده اي ، توان خفتن از كف داده اي. آخر او چه ميدانست كه ما را با ماه بانو سر و سرّي است و چند روزي است دل از كف داده ايم .


- حضرت گفت : مملي


- گفتم : بلي !


- به ماه بانو عشق بورز و او را براي هميشه دوست داشته باش . همچنين حقوق او را زير پاي مگذار و در راس آن حقوق ، حقي است كه به او اجازه مي دهد دوست نداشته باشد آن كس را كه دوستش دارد.....


مرا شوري عجيب در نورديد . شيخ به بستر برفت و بخفت.


من نيز جرعه اي بنوشيدم و سر به بيابان نهادم و ساعت ها گريستم و جامه و پيژامه از هم دريدم !


حضرت همه چيز را ميدانست...






في الاحوال ، دفتر سوم ، حكايت هشتاد و سوم








پي نوشت :‌في الاحوال مجموعه سخنان نغز و پند هاي حكيمانه " حضرت " است كه به تدريج به دست مريدان تحرير شده و از نظر حضرت گذشته است.

همينجوري

خواستم اولين پست تشكري باشه از كسي كه واسه قالب بلاگ و رديف كردنش خيلي خيلي كمكم كرد.... همين !