Sunday, February 27, 2011

خدا حافظ بلاگر

Monday, February 21, 2011

اشعار معاصر

اگر با ديگرانش بود ميلي / گه خورد با من تيك زد ليلي

Sunday, February 13, 2011

بغض هاي نتركيده

 " حذف و اضافه " هم ميتونه كوه دردي باشه كه رو سرت آوار ميشه ! درست همون لحظه اي كه درس حذف مي كني تا درس هاي افتادتو يه بار ديگه برداري....
 امروز خوندن همين يه جمله بس بود تا يه چيزي مثل يه بغض گلومو فشار بده.

پيش نيازي اين درس رعايت نشده است


Tuesday, January 25, 2011

نفس نمونده واسه ادامه

 اين روزها سوال لعنتي اي كه هيچ وقت جوابي براش پيدا نمي كنم ، در لحظه حالم را خراب مي كند. چرا من نمی توانم مثل آدم، مثل بقیه زندگی ام را کنم؟ بقیه چه کاری می کنند که من نمی توانم؟  چرا هميشه نشدن ها سهم من ميشه ؟‌ چرا هميشه مي لنگم من ؟ چرا همیشه یک درد سگ مصبی مغزم را مدام می خورد؟
حسي كه اين روزا دارم ،‌حس خيلي قشنگي نيست.احساس تنهایی و غریبی می کنم. به آدم ها حسوديم مي شود. به همان هايي كه هركدامشان دوستي ،‌همراهي و از همه مهمتر خدايي دارند كه كنارشان باشد . به قدم هاي با ثباتشان ، به روياهاي در دست و نه در دور دستشان غبطه مي خورم.
زندگي ديگران را نگاه مي كنم ؛ دوستان خودم ، همكلاسي هام و آدم هاي اطرافم. به آن ها كه خيره مي نگرم تک تکشان با لبخند های حسرت برانگیزشان در چشمانم نگاه می کنند و با ترحم می گویند بیچاره تو بلد نیستی زندگی کنی. تو همان بیرون، جايي به دور از ما و تنها بمان؛ در نزن چون کسی برایت در را باز نمی کند. تو حتی نمی دانی کدام در را باید بزنی.
و من مثل کارتون خواب ها زیر لگد سنگین نگاه رهگذرانی که می گویند " بلند شو خودت را جمع کن تن لش " سگ لرز می زنم در زمستانی که انگار هرگز تمام نمی شود برایم....

Sunday, January 16, 2011

در امواج نگاهش اين كشتي دلم بود كه غرق شد...

Monday, January 10, 2011

آقاي داماد چكاره ن ؟ 2

هفتاد ساله هستن. توي تبليغات ايزي لايف به دوربين لبخند ميزنن !

Sunday, December 26, 2010

رنگ زندگي

احساس مي كنم روزمرگي هاي من ، درس و امتحان هاي من ، روابط خاص من و دنياي اين روزهاي من هميشه همين رنگي مي مونه. قهوه اي ....قهوه اي سوخته